سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 206120

  بازدید امروز : 154

  بازدید دیروز : 2

بهانه خوشبختی - زلال پرست

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

درباره خودم

 

پیوندهای روزانه

مراسم تشکر صلاحی از... بی حضور خودش [110]
حلزون شکن عدن -شهریار مندنی پور [103]
اشتباه می کنی-داستان کوتاه بابک تختی [122]
نقد فیلم تقاطع [83]
وزیری خالق نواهای ماندگار [93]
تولد کودکی با قلب خارجی [131]
تدوین تاریخ فلسفه در ایران [129]
غذاهای مفید برای قلب و مغز [132]
جمشید مشایخی، نیم قرن فعالیت هنر&# [90]
اصول داستان نویسی [148]
کارنامه هنری مخملباف [90]
انتشار رمان بار هستی در زادگاه کوندرا برای نخستین بار [95]
البوم شبهای تهران -سعید شنبه زاده [153]
البوم عکس های استاد شجریان [187]
پاپلونرودا-مجموعه اشعار (انگلیسی) [259]
[آرشیو(20)]

 

لینک به لوگوی من

بهانه خوشبختی - زلال پرست

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

آوای آشنا

 

بایگانی

بهمن
اسفند
فروردین 84
اردیبهشت 84
تیر 84
مرداد 84
شهریور 84
مهر 84
ابان 84
اذر 84
دی 84
بهمن 84
اسفند 84
فروردین 85
اردیبهشت 85
خرداد 85
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
پاییز 1385

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

بهانه خوشبختی

نویسنده:زلال پرستم::: سه شنبه 85/3/16::: ساعت 3:28 عصر

  

 

    من را نمی شناسی چون من هم تو را نمی شناسم .یعنی قرار نبوده تا حالا  همدیگررا بشناسیم .ما بر طبق یک قرار داد  قدیمی فقط یک روز صبح وقتی هر دویمان انقدر عجله داریم که فراموشمان میشود بند کفشمان را ببندیم،  از کنار هم میگذریم ، ان هم در یک پیاده روی شلوغ که  گدای معتاد ی در  یک گوشه اش مچاله شده بعد ما بر حسب همان قرار داد قدیمی  سوار یک تاکسی می شویم و در کنار هم می نشینیم .من جزوه هایم را ورق میزنم و تو با گوشی مبایلت ور می روی هر کداممان هم داریم به بدبختی و خوشبختی هایمان فکر میکنیم در یک لحظه هم نگاهمان با هم تلاقی می کند وبعد دوباره بر می گردیم سر فکر های خودمان .

    تو به چشم من اشنا هستی من هم همینطور ما همدیگر را می شناسیم یعنی نگاه هایمان برای هم اشنا ست .ما یک روز گرم تابستانی وقتی هر دویمان انقدر کلافه ایم که یادمان می رود از همکاران و دوستانمان خداحافظی کنیم پشت چراغ سبز همدیگر را می بینیم بعد انقدر به ذهنمان فشار می اوریم که همدیگر را کجا دیده ایم که قید ش را می زنیم قید این اشنایی را  .وقتی چراغ قرمز میشود دوباره به هم نگاه می کنیم و پایمان را روی گاز می گذاریم.

    ما همدیگررا می شناسیم .نگاه هایمان زودتر از انکه تشخیص بدهیم چقدر اشناییمان دیرینه است رسوایمان میکنند .ما به هم لبخند می زنیم و از کنار هم رد میشویم.

    من تو را می شناسم تو هم مرا می شناسی و زندگی مثل همان روزها در جریان است .هنوز هم انقدر عجله داریم که فراموش میکنیم بند کفشمان را ببندیم یا انقدر گرما کلافه مان کرده که حوصله خودمان را نداریم.ما در یک تاکسی کنار هم می نشینیم وبه هم لبخند می زنیم و خوشحالیم در این ازدحام زندگی هر روز صبحمان را با یک نگاه اشنا اغاز می کنیم .

   ما این روزها همدیگر را خیلی خوب می شناسیم و به همین دلیل احساس میکنیم که ما ا دم های خیلی خوشبختی هستیم.در واقع ما تنها بر طبق یک قرار داد قدیمی بهانه کوچک خوشبختی یکدیگر هستیم .


موضوعات یادداشت



[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com